جدول جو
جدول جو

معنی حجر هندی - جستجوی لغت در جدول جو

حجر هندی
نوعی سنگ به رنگ های گوناگون و معمولاً سرخ که در طب قدیم برای معالجۀ درد چشم به کار می رفته، شادنه، بیدوند، شادنج، شادانج
تصویری از حجر هندی
تصویر حجر هندی
فرهنگ فارسی عمید
حجر هندی
(حَ جَ رِ هِ)
ایراقیطس. سنگی است که از هند خیزد مایل به سیاهی و سرخی و سائیدۀ او مایل بسرخی و زردی و شادانۀ هندی نامند. ذرور او جهت قطع خون بواسیرو جراحات بی عدیل و آشامیدن یکدانگ و کمتر از آن جهت قطع خون اعضاء باطنی بواسیر و سم عقرب مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات گوید: نوعی از شادنج است و در پارسی شادنۀ هندی گویند خونی که از مقعد آید قطع گرداند و بواسیر را سودمند بود و چون بیآشامند گزیدگی عقرب را نافع بود. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آورده است: سنگی متخلخل سفید است و زرد نیز میباشد چون بر مستسقی نهند از او آب زرد بیرون آید و شفا یابد و ابن البیطار در مفردات گوید: قال جالینوس فی التاسعه هو و الحجر الذی یقال له ایراقیطس یقطعان الدّم الذی یخرج من افواه العروق التی فی المقعد و قد جربناهما. غیره، ایراقیطس هو حجر هندی اذا شرب نفع من لدغ العقارب و ینفع من البواسیر -انتهی
لغت نامه دهخدا
حجر هندی
شادنه از داروها
تصویری از حجر هندی
تصویر حجر هندی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمر هندی
تصویر تمر هندی
درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد، میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تمر گجرات، خرمای گجرات، انبله، خبجه، صبّار
فرهنگ فارسی عمید
ابن یزید بن سلمه بن مره بن حجر بن عدی بن ربیعه بن معاویه الاکرمین کندی. و برخی پدرش را زید نوشته اند. ابن سعد در طبقۀ چهارم گوید: بوفادت بنزد پیغمبر آمد، وی مردی شریف بود و حجرالشر لقب میداشت در مقابل حجرالخیر که لقب حجر بن عدی (حجربن الادبر) بود. حجر بن یزید نیز در صفین با علی میبود، و یکی از گواهان حکمین گردید، پس بنزد معاویه شد. معاویه او را بولایت ارمینیه گماشت. یعقوب بن سفیان او را در عداد امراء عالی در جنگ جمل شمرد، و ابوموسی او را از ابن شاهین استدراک کرده است. ابن اثیر و ابن امین نیز همین مطالب را از ابن کلبی نقل کرده اند و نیز گفته است که حجر بن یزید شریر بود و داستان او را با عماره بن عقبه بن ابی معیط در کوفه یاد کرده است. (الاصابه ج 1 قسم 1 ص 330) (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ابن الحارث بن عمرو الکندی. یکی از ملوک کنده و مادر او ام قطام دختر عوف بن محلم الشیبانی است و همان پدر امروءالقیس است. رجوع به عقدالفرید جزء 3 ص 342 و 349 شود. پسرش امروءالقیس در حق وی گوید:
أبعد الحارث الملک ابن عمرو
و بعد الملک حجر ذی القباب
و نیز گوید:
و نعرف فیه من ابیه شمائلا
و من خالد و من یزید و من حجر.
رجوع به الموشح ص 28 و37 و 41 شود. حجر در ’برقاء حجر’ میان جدیله و فلجه بدست بنی اسد کشته شد. (معجم البلدان) ، یوم حجر، یوم قتلت بنوأسد الحجربن الحرث الکندی. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ یَ)
رجوع به حجرالیهود شود
لغت نامه دهخدا
(حُ هََ / هَِ رَ)
و گویند اصفهانی است. از سعید بن جبیر روایت دارد، و عماره بن ابی حفصه از وی. ابوحاتم گوید: او را نشناسم. (لسان المیزان ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَرِ مِ نِ)
حکیم مؤمن گوید: بنون بعد از میم و قبل از فا، سنگی است که از نواحی مصر آرند شبیه بسنگ ریزه و ابلق از الوان مختلفه، طلای سائیدۀ او با آب باعث بی حسی عضو میگردد -انتهی. داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: قیل انه کالزیتون حجماً و انه یوجد بمنف من اعمال الجیزه اذا طلی به العضو ذهب حسه فلایشعر بالقطع -انتهی. و در مفردات ابن البیطار آمده است: قال دیسقوریدوس: هو حجر یوجد بمصر بالمدینه التی یقال لها منف (منفیس) و هو فی عظم حصاه و فی الحجر الواحد منه الوان مختلفه و قد یقال انه اذا سحق هذاالحجر و بل و لطخ به علی الاعضاء التی یحتاج الی قطعها و کیها منع من الوجع بابطاله الحس
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ تِ هَِ)
از شاعران فارسی زبان هند و نامش محمدجعفر بن ابی الحسین است. وی استاد جرأت هندی و شاگرد ’فاخر مکین’ است. شعر او درتذکرۀ روز روشن ص 171 آمده است. (ذریعه ج 9 ص 238)
از شعرای فارسی زبان هند و نامش محمدسعید عظیم آبادی. شعر او در تذکرۀ روز روشن آمده است. (ذریعه ج 9 ص 238)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ هَِ)
درختی است بزرگ که درهند شرقی و افریقا روید و از بر آن قرصهایی سازند که در مداوا بکار برند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). درختی است از محصولات منطقۀ محترقه و ممالکی که تا به 30 درجۀ عرض شمالی واقع شده اند و این میوه بشکل غلافی است سیاهرنگ و مسطح و منحنی مانند شمشیر و طول آن 11 تا 13 سانتی متر و در جوف وی 3 یا 4 هسته مربعالاضلاع سرخ رنگ و گوشت این غلاف زرد رنگ و ترش و مایل به شیرینی و سه بند لیفی از میان این گوشت عبور می نماید و این میوه را به فارسی انبله و حمزه و خبجه نیزگویند. (ناظم الاطباء). خرمای هندی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درختی است زیبا که بومی هندوستان است و در کرانه های دریای عمان نیز موجود می باشد. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 288). درختی است از تیره پروانه واران، از دستۀ ارغوانها که تنها گونۀ نوع خود می باشد و آن درختی است عظیم و مرتفع که بلندی آن تا 25 گز رسد. برگهایش مرکب و متناوب و هر برگ 20 تا 40 برگچه دارد گلهایش زرد یا سفید و یا صورتی است. امله. املی. انبله. خبجه. خرمای هندی. خرمای گجراتی. (از فرهنگ فارسی معین). بار درختی است در غلافی بقدر شبری و دانه ها به شکل باقلای کوچکی. و درخت او مثل درخت انار و برگش مثل برگ صنوبر و طعم ما فی الغلاف ترش. و سرخ تیره در سیم سرد و در دوم خشک ومسکن غثیان صفراوی و ملین طبع و مسهل صفرا و اخلاط محرقه و در حموضات مسهلی سوای او نیست و مطفی هیجان خون و جهت خفقان حار و حکه و جرب و قلاع و عطش و تبهای حاره و تبهای غشیه و کرب و تفریح محرورین بی عدیل و اکثار او مورث سحج و سعال و مضر سپرز و مولد سده و مصلحش کتیرا و خشخاش و بنفشه و لعاب بهدانه و عناب و قدر شربتش از هفت مثقال تا سی مثقال و بدلش آلوی سیاه و در غیر اسهال زرشک و دانۀ او در سیم خشک و قابض و مغز او جهت امساک منی مجرب و ضماد او جهت خلع عضوو وثی و تقویت سستی عضل. و با پیه و امثال آن جهت نضج و گشودن دمل آزموده و تضمید مطبوخ او مسکن اورام و دردهای حاره است. (تحفۀ حکیم مؤمن) :
دست در آش ترش زن که به غایت خوبست
تمر هندی و سماقست و دگر آش انار.
بسحاق اطعمه.
رجوع به بحر الجواهر و ترجمه صیدنه و فهرست مخزن الادویه و اختیارات بدیعی و ترجمه ضریر انطاکی و گیاه شناسی گل گلاب ص 224 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ هَِ)
میوه ای است در هندوستان شبیه به بهی ایران و آن را بل گویند و از آن مربا سازند بغایت خوب شود و آن را نار دشتی هم می گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). تخمی است سرخ رنگ و در میان آن لکۀ سبزرنگی وجود دارد. در خاصیت به سنبل هندی شبیه است. (شعوری از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
در نحفه مذکور است: سنگی است که از هند خیزد و مایل به سیاهی و سرخی وساییده او مایل به سرخی و زردی و شادنه هندی نامند. . الخ. با توجه باینکه شادنه یا شادنج نوعی حجر الدم (اخرای قرمز) میباشد بنابراین حجرهندی نیز باید قسمی اخرا باشد، صاحب اختیارات نیز حجر هندی را نوعی شادنج دانسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمر هندی
تصویر طمر هندی
تمر هندی
فرهنگ لغت هوشیار